تاریخ پزشکی خلیج فارس
قاجاریه
حملة ناپلئون به مصر، انقلاب فرانسه و تهدید ناپلئون جهت تسخیر هند باعث گردید تا انگلیسی ها با پی بردن به اهمیت خلیج فارس، نفوذ خود را در این خلیج بیشتر نمایند. با توجه به امتیازاتی که انگلیسی ها در طول قرون 17 و 18 از پادشاهان قدرتمند و حکام محلی برای خود بدست آورده بودند و با توجه به اطلاعاتی که کسب کرده بودند آنها به آسانی می توانستند سلطه سیاسی و نظامی خود را در منطقة خلیج فارس در قرن های 19 و 20 مستقر نمایند (95).
تقریباً در اواخر دورة هفت ساله جنگ ایران و عثمانی « یعنی از سال 1763 به بعد» دیگر فعالیت انگلیسی ها در خلیج فارس منحصراً جنبة تجارتی نداشت بلکه حتی المقدور از صورت تجارتی آن کاسته و به جنبه های سیاسی آن افزوده می شد. اگر چه اینگونه اقدامات سیاسی در ابتدا بخاطر حمایت از تجارت انگستان صورت می گرفت، ولی بزودی از این جنبه نیز عدول پیدا کرده و متوجه تأسیس و نگهداری یک منطقة نفوذ سیاسی در ایران می گردد تا بدینسان نه تنها منافع انگلیس در خلیج فارس تأمین شود بلکه حتی المقدور موجودیت و منافع بریتانیا در هند نیز مرعی گردد(96).
بدین صورت در دوران قاجاریه، بندر بوشهر، بعنوان یکی از مراکز بسیار مهم تجاری، فرهنگی و سیاسی برای تجلی دکترین سیاسی انگلیس درآمد و این بندر تا اواسط قرن بیستم مرکزثقل امور سیاسی خلیج فارس بشمار می آمده است (96).
بصورت کلی، نفوذ بریتانیا در خلیج فارس که از سال 1882 شروع شد تا سال 1947 تداوم یافت، بوشهر که محل استقرار نماینده سیاسی مقیم انگلیس بود به گفتة دنیس رایت همچون یک ساتراپ یا نایب السلطنه از جانب دولت بریتانیا در منطقة خلیج فارس عمل می کرد و نمایندة مقیم انگلیس همچون «سلطان بی تاج وتخت انگلیس » قلمداد می شد.
تأسیس مدرسة سعادت مظفری ( 1317هـ . ق)، انتشار روزنامة مظفری، استقرار هیئت های سیاسی و تبشیری، وجود دفاتر گمرکی و بانکی، همه حکایت از اهمیت این بندر تا قبل از اتصال راه آهن سراسری به خرمشهر دارد. بوشهر مرکز حکمرانی بنادر بوده و نه تنها مرکز نمایندگی بریتانیا در خلیج فارس در همین شهر قرار داشته است بلکه اکثر دول بزرگ دنیا در این بندر، دفتر نمایندگی داشته اند، تجار بزرگ در آنجا فعالیت تجاری انجام می داده اند و دروازة جنوبی ایران برای تبادل افکار سیاسی و مناسبات فرهنگی بود. همچنین بندر بوشهر نقش بسیار حائز اهمیتی در آشنایی ایرانیان با طب پیشرفتة غربی در دوران قاجاریه بعهده داشت زیرا با حضور نمایندگی های سیاسی کشورهای اروپایی در ایران و فعالیت های سیاسی و تجارتی آنها، پزشکان سیاسی وابسته شان نیز در این شهر به طبابت مشغول بودند که این خود نقش بسیار مهمی را در معرفی طب مدرن غربی به جامعة در حال گذار که تحت نفوذ مؤلفه غرب دوران تغییر پارادیمی طبّ خود را طی می کرد اعمال نمود.
انگلیسی ها در بوشهر چهار نوع تشکیلات داشتند:
1 – قونسولگری
2- شعبة ادارة بحریه
3- تلگراف خانه
4- مؤسسات تجاری از قبیل بانک شاهی و نمایندگی کشتی رانی و تجارت خانه ها.
بر اساس اطلاعات محرمانه وزارت داخله « بنادر جنوب ومضافات » اعضاء پزشکی ژنرال قونسولگری به قرار زیر بود:
« یک طبیب جراح نظامی با درجة یاوری – یک طبیب امراض داخلی بدون درجة نظامی که در فوق عرض شد – یک نفر دواساز ایرانی – سه نفر زخم بند ایرانی و سه نفر فراش، سقا و جارو بکش و چون در بوشهر طبیب محله دیپلمه وجود ندارد و طبیب های صحیحه مملکتی هم جوان و کم تجربه هستند و از طرفی هم امراض بومی خیلی متنوع و فراوان و خطرناک است لهذا قسمتی از مرضای محلی هم ضرورتاً از اطبای ژنرال قونسولگری استفاده می کنند » (97).
افزون بر شرکت های انگلیسی، فرانسویان، هندیان، یهودیان هند، تجار سوئیسی، یونانی، ترک، ارمنی، آلمانی و روسی نیز در ایران در دورة قاجار فعالیت تجاری داشتند و غالباً شعبات تجارتخانه های آنان در بندر بوشهر دایر بود (97). از این رو به نظر می رسد که به تعداد پزشکان مذکور می بایست اطباء این مؤسسات و نمایندگی ها را نیز در شمال خلیج فارس افزود. بعنوان مثال می توان به گزارش وادالا « نایب کنسول سابق فرانسه در بوشهر» اشاره کرد که از وجود یک هیئت پزشکی که مدت زیادی در بوشهر بوده و کسانی چون بوسی یر، کوم بی یر و مازون که پزشکان ارتش فرانسه بودند و هر کدام در این بندر اقامت داشتند، یاد می کند (98). همچنین زمانی که شایعة طاعون در بوشهر پخش شده بود، خبر زیر را در حبل المتین ( دوشنبه 17 صفر 1317 هـ.ق نمرة 32، ص 374) می خوانیم که از حضور پزشکان روس در این بندر آگاه می شویم (99).
« قونسول روسی مدعی است که دکتر ما مدتی در بوشهر است و می گویند دروغ است و به کلی این مرض در بوشهر نیست.»
متأسفانه شرایط بهداشتی و سیمای سلامت در این بندر که مهمترین بندر سیاسی و اقتصادی فارس در این دوران بود بسیار اسفناک و مشابه مابقی شهرهای ایران در دوران قاجاریه بود. توصیف زیر شهر بوشهر را در این زمان ترسیم می کند:
هیچ سازمانی به سلامت عمومی مردم رسیدگی نکرده و سلامت مردم به حال خود رها شده بود. شهرها شلوغ و بسیار بد ساخته شده و فاقد خیابان- بجز گذرگاه هایی در میان خانه ها- بودند. در داخل شهرها- بجز آب انبارهای خانه ها- منبع آب دیگری وجود نداشت و حفظ و نگهداری آب مورد نیاز شامل فرآیندهای ابتداییای بود. پس مانده ها و فاضلاب، چه با منشاء حیوانی و چه انسانی، بصورت غیر قابل تمایز از یکدیگر در کوچه های خاکی- که شبکة ترافیکی سرتاسر شهر را تشکیل می دادند- ریخته یا پرتاب می شدند. بسیاری از خانه ها، خروجی فاضلاب خودرا به درون این کوچه ها باز می کردند؛ هر چند ممکن بود در خانه هایی از چال فاضلاب برای این منظور استفاده کنند امّا محتویات این چالهای در حال گندیدگی (اغلب آنچه طی سالیان تجمع یافته بود) به درون چاه هایی که وجود داشت تخلیه شده و بوی زننده شان، هوای خانه ها و شهر را آکنده می کرد. هیچ ثبت مرگ و میر و تولدی انجام نمیشد(100).
لوریمر نیز از وضعیت بهداشتی نامطلوب این شهر 15000 نفری چنین بیان می کند: « امّا وضع بهداشتی بوشهر روی هم رفته فاسد و نامطلوب است زیرا خاک زمین های پست دائماً پر از پشکل کثیف و در نزدیکی گورستان است. مردگان درگورهای کم عمق به خاک سپرده می شوند و بیماری اصلی در میان ساکنان تب مالاریا و پس از آن تراخم و بیماری های گسترده و دیگر بیمار یهای چشم. عامل بیماری ها مگس و شدت تابش آفتاب و خاک و عادت های غیر بهداشتی ساکنان است» (101).
تحت این شرایط بهداشتی و فقدان زیر ساخت های پزشکی، خلیج فارس شاهد هجوم اپیدمی بیماری های مهم عفونی و مسری بود. طی سالیان 1820 و 1903، کشور ایران شاهد هفت اپیدمی عمدة وبا بود. در سال 1821، وبا در خلیج فارس خود را نشان داد و از طریق شیراز به اصفهان گذر کرد و بیماری به مدت 2 سال در مرکز ایران پابرجا ماند و سپس از طریق استان های دریای مازندران به روسیه رخنه کرد. در اپیدمی 90-1889، بنادر خلیج فارس آلوده شدند و این بیماری سراسر ایران را درنوردید و طیّ دو سال خود را از طریق دریای مازندران به اروپا رساند. در زمان این اپیدمی، دو هزار نفر در شوشتر فوت کردند. امّا اقدامات مناسب جراح مقیمی بریتانیا موجب شد که بیماری در بوشهر گسترش پیدا نکند (102).
در سال 1893 خلیج فارس شاهد ظهور یک گسترده رخداد وبا بود که از دو سوی سواحل آن را از بصره فرا گرفت. در محمره و کارون علیا تعدادی مرگ گزارش شد. وبا سپس بعضی از بخش های فارس، به ویژه در جادة شیراز – بوشهر رخنه کرد و روستای احمدی در دشتستان را ، تحت آسیب قرارداد. امّا در بوشهر اقدامات قرنطینه سازی در ژوئن در دریا و در سپتامبر در خشکی اعمال شد و چاههای آب نیز تحت مراقبت قرار گرفتند؛ در نتیجه مرگ و میری گزارش نگردید (102).
در سال 1923 نیز منطقة خلیج فارس با موج دیگر بیماری روبرو شد که نتیجة آن 992 مورد مرگ در آبادان بود (103).
از آنجا که طبّ سنتی قاجاریه در پوششی از تئوری گرمی – سردی فرو رفته بود و اقدامات سلامت عمومی نیز از وظایف جامعة پزشکی قلمداد نمی شد، روش برخورد با بیمار وبایی همانگونه که از شرح سفرنامة جیمز بیلی فریزر استنباط می شود، با مرگ و میر بالایی در وشهر توأم بود:
« اهالی این طور می پنداشتند که وبا دارای طبیعت و ماهیتی « گرم» بوده که باید با استفاده از داروهای « خنک» با آن مبارزه کرد، به همین دلیل بر بدن مبتلایان آب سرد می ریختند و قسمتی آب غوره هم به آنها می نوشانیدند که این کارها بر اساس نظرات ما نه تنها بیماران را بهبود نمی بخشید بلکه سبب هلاکت فوری شان هم می گردید. عمدتاً با وجود تمام ارزش و احترامی که سکنة منطقه به طبّ اروپایی قائل هستند ما نتوانستیم آنها را از به کار بردن این شیوة مداوا و خطراتش بازداشته و یا تشویق به تغییر آن نماییم.
در خلال 10 الی 12 روز، این بیماری به درجه ای حاد و خطرناک گسترش یافت و روزانه بین 10 الی 12 نفر را در شهر و تعداد زیادی هم در روستاهای اطراف از پای در می آورد»(104).
در میانة قرن نوزدهم، آبله بصورت عموم شایع بود و آسیب های فراوانی را در جمعیت ساکن خلیج فارس ایجاد کرد (102) معمولاً آبله در بوشهر در اوایل بهار اندمیک بود. از طرف دیگر، مردم عمدتاً موافق « واکسیناسیون» حتی هنگام اپیدمی ها نبودند. تنها در سال 1909 بود که واکسیناسیون در ابعادی چشمگیر صورت گرفت، زیرا گلیمور گزارش کرد که موضوع حقیقتاً بسیار فرق می کرد. برای مثال، آبله 9 نفر را در سال 1914 درگیر کرد. این موضوع اینگونه تعبیر شد که بسیاری از کودکان توسط دواخانه اقامتگاه بریتانیایی، جایی که خدمات پزشکی هفته ای یکبار به عموم داده می شد، واکسینه شده بودند (105).
در سال 1804، دکتر جوکس، تعدادی از کودکان را به درخواست مادرشان در بوشهر واکسینه کرد، امّا حاکم و دیگران در شهر به فعالیت های او اخطار دادند. امّا نمی دانیم که آیا او واکسیناسیون را تا سال 1808 که بوشهر را ترک کرد ادامه داد یا خیر (106).
از بیماری های مهم مسری در تاریخ پزشکی شمال خلیج فارس بیماری طاعون است. تا سال 1910، طاعون در بوشهر ناشناخته بود. در آوریل همان سال، بوشهر مورد یورش این بیماری قرار گرفت و در بهار سال 1911 نیز دچار گسترده رخداد شدیدی شد. طاعون موجب گریز مردم گردید و این موضوع تأثیرات منفیای بر تجارت گذاشت. در سال 1910، 66 نفر و در سال 1911 نیز 98 بیمار از طاعون در گذشتند. مجموع فوتهای موارد دیگر 637 مورد در 11-1910 در مقابل 965 فوتی در 10-1909 بود که حدود 25 درصد آنان اطفال بودند. طاعون در فوریة 1912 دوباره ظهور یافت و موجب مهاجرت وسیع مردم شد. اولیاء امور، مردم را به مایه کوبی برانگیختند و 4000 مورد واکسیناسیون انجام گردید که بر اساس گزارش کنسول بریتانیا، برای آن گروه بسیار واقع افتاد. این اپیدمی تا ژوئن پا برجا ماند و تعداد مرگ گزارش شده 725 مورد بود، یعنی 75 درصد از 965 مورد فوت شده را بخود اختصاص داد. این میزان 3 درصد از جمعیت شبه جزیرة بوشهر را شامل میشد و این تعداد مرگ و میر موجب ایست داد وستد گردید و 8000 نفر نیز میان فوریه – ژوئن مهاجرت کردند. از آوریل تا مه، بازار بسته شد و فقط کالاهای ضروری فروخته میشد. نیروی کار موجود نبود و کشتی ها به سختی کالای خودرا تخلیه میکردند. طاعون تا روستاهای واقع در 30 مایلی نیز نفوذ کرد. این بیماری در سال 1913دوباره باز پدید شد، امّا در شکل خفیف و 30 مورد بیماری گزارش شد که 25 مورد آن به فوت منتهی گردید. بوشهر تا سال 1924 که دوباره بیماری یورش آورد، از طاعون در امان ماند.
با این وجود، چندین گسترده رخداد طاعون در جاهای دیگری از خلیج فارس روی داد. تمام موارد طاعون در سواحل خلیج فارس در ربع اول قرن بیستم روی داد. با احتمال بسیار زیاد، بیماری سهواً از هندوستان وارد شده بود. یکی از دلایلی که نشان میدهد بیماری اندمیک نبوده آن است که بجز سواحل خزر و بندرهای جنوبی، موش در ایران پراکندگی نداشت و ناقلین غیر انسانی دیگری نیز دیده نمی شد (107).
***
از آنجا که بیشتر گسترده رخدادهای طاعون در قرن بیستم در مناطقی که مکان عملیات شرکت نفت ایران انگلیس (APOC) بودروی میداد، سرویس پزشکی این شرکت، اقداماتی مؤثر برای پیشگیری این بیماری به انجام رساند. این شرکت از کارمندان خود خواست تا مکانهای موشهای مرده را شناسایی کنند و همزمان تلاشی مضاعف را برای کشتن موشها (تا آنجا که امکان پذیر بود) به انجام رساند. مایه کوبی نیز در 1924 آغاز شد و 4553 نفر واکسینه شدند. خانهها ضد عفونی شدند و زمانی که مورد جدیدی گزارش میشد، اقدامات بهداشتی عمومی شامل ضدعفونی البسه، جداسازی فرد بیمار، تخریب خانه با غرامت و منع ساخت خانه در همان مکان، انجام میشد.
این شرکت یک سیستم مستراح بهداشتی، آب شرب تمیز، بازرسی منظم منابع غذا و شیر و یک بازار سبزیجات تمیز را احداث کرد. بطور کلی کادر بهداشتی بخوبی تجهیز شد (108).
مالاریا مهمترین بیماری اپیدمیک در ایران قاجار بود. سواحل خلیج فارس نیز بشدت آلوده بود. کسانی که در دواخانة اقامتگاه بریتانیایی ها در بوشهر تحت درمان قرار گرفتند، 5720 نفر در سال 1918، 4940 نفر در سال 1919 و 4892 نفر در سال 1920، یعنی حدود 25 درصد جمعیت بودند (109).
لیندبرگ بیان کرد که مالاریا در بوشهر هیپراندمیک بوده است. یک سوم بیماران مداوا شده در بیمارستان در سال 1938 از مالاریا در رنج بوده اند. او هر چند در زمان بازدیدش در میانة فوریه آنوفل بالغ را نیافت ولی به تولید مثل A. multicolor در بوشهر اشاره کرد (110).
در ایران آشنایی کمی با آنفلوآنزا وجود داشت. البته حداقل این دیدگاه وجود دارد که بر اساس مشاهده گلیمور، آنفلوآنزا در سال 1918 در ایران خودنمایی کرده است و این مطلب نشان میدهد این بیماری تا زمان مذکور وجود نداشته است. بنا به گزارش گلیمور، این بیماری به احتمال قوی، پاندمی جهانی آنفلوآنزای اسپانیایی بوده است که از سه سوی ایران (کرمانشاه، عشق آباد و بوشهر) نفوذ کرد. چنین به نظر میرسید که روستائیان و چوپانان، بیش از جمعیت شهری، دچار میشدند. ارزیابی گلیمور با ارزیابی کنسول بریتانیا در بوشهر، مورد تأیید قرار می گیرد که گزارش کرد در سال 19-1918 اپیدمی آنفلوآنزا رخ داد، بیماری که تا این زمان در ماوراء دریاها ناشناخته بوده است. این بیماری موجب مرگ و میر شد و تمام خانوادهها را درگیر نمود. بر پایة تخمین زده شده،30 درصد افراد که از نیروهای طایفه قشقایی که در خارج شیراز جمع شده بودند، فوت کردند (111).
کرم گینه ای ( پیوک: Filaria medinenses ) در سواحل خلیج فارس، به ویژه در بندرعباس تا لار دیده می شد. درمان سنتی آن بصورت زیر توصیف شده است:
« پیوک به صورت کرم بسیار بلندی در پاها، دست ها و جلو یا پشت بدن اهالی ظاهر می شد و محل پیدایش کرم متورم شده و درد شدیدی عارض بیمار می گشت، برای معالجه بیماران ناگزیر در قسمت وسط بدن کرم، که زیر پوست قرار داشت، سوراخی در روی بدن و یا دست و پای بیمار ایجاد کرده و از آن سوراخ چوبی به قطر و اندازة چوب کبریت معمولی از زیر بدن کرم رد می کردند و سپس قسمت سر ودم کرم را که گاهی به اندازة انسان معمولی طول آن بود، همه روز داغ می کردند و کرم ناگزیر خود را جمع می کرد و بدن خود را از سوراخی که در بدن بیمار ایجاد کرده بود، تدریجاً به بیرون می کشید و در این حال چوب را به بدن کرم بسته و روزی یک بار آن را به دور خود می چرخانیدند و هر بار به اندازة نیم تا یک سانتیمتر از بدن کرم بیرون می آمد. به این ترتیب 40 تا 50 روز طول می کشید تا تمام بدن کرم از جثة بیمار خارج شود. اگر بر اثر یک بی احتیاطی و فشار نابجا و عجله، بدن کرم از وسط پاره می شد دیگر کسی نمی توانست آن را از بدن بیمار خارج کند و همانجا می ماند و می پوسید و جای آن چرک می کرد و بالاخره مریض را از پای در می آورد»(112) .
سدید السلطنه بندرعباسی می نویسد: مرض رشته ( عرق مدنی، پیوک، نارو) اختصاص به لارستان و بنادر جنوب داشته ولی در بنادر بوشهر این مرض در سال 1272 پیدا شده که مقارن بوده است با بناء آب انباری که علی اکبر خان قوام الملک در بوشهر ساخته بود (113).
وجود اپیدمی های گسترده و بیماری های مسرّی در منطقة خلیج فارس، توجه جهانیان را بخود واداشته بود زیرا منطقة خلیج فارس برای کشتیرانی دنیا به صورت مسئلة مهمی درآمده بود و برای جلوگیری از پخش اپیدمی ها در قارة اروپا و همچنین محافظت هندوستان، به ایران جهت وضع قوانین قرنطینه ای و احداث ایستگاههای قرنطینه ای فشار وارد می آوردند.
نشست های کمیسیون بهسازی بین المللی در استانبول (1866) و وین ( 1874) ایران را وادار کردند تا یک شورای سلامت را در تهران تشکیل دهد و خدمات سلامت عمومی را در استان ها سازمان دهی کند. با وجود قول ایرانیان، تقریباً چیزی انجام نپذیرفت. ترک های عثمانی مانند اروپا، علاقه عظیمی داشتند که بدانند هنگام گسترش وبا در ایران چه اتفاقی روی می دهد. نمایندگی پزشکی عثمانی، دکتر کاستالدی که برای بررسی پایبندی ایرانیان به امور «سلامت» به تهران فرستاده شده بود، از فشار آوردن به دولت ایران، اجتناب نکرد.(114) خود عثمانی ها در قرن 19، مقررات قرنطینه ای را وضع نموده و دارای سیستم قرنطینه ای پیشرفته ای بودند (115).
فقط در سال 1876 بود که دولت ایران در نهایت تسلیم شد و آن هم بدلیل رخداد اپیدمی دیفتری در تهران، وبا در سیستان و طاعون در خوزستان در ماه مارس بود، یعنی جایی که حدود 2500 نفر- 1880 نفر آنها در شوشتر، فوت کردند. حاکم بوشهر، دستور قرنطینه سازی را صادر کرد و از مسئولین بریتانیایی خواست که قرنطینه سازی را در دریا نیز اعمال کنند. در آوریل 1876، یک ایستگاه قرنطینه ای در جزیرة آبادان برای کنترل تمام رفت و آمدهای اروندرود باز شد، هر چند که اصول قرنطینه ای بسیار سست و ضعیف اجرا می شد. (116)
ایران به قطعنامه های کمیسیون بهسازی بین المللی ( 3 آوریل 1893، و 30 اکتبر 1897) در مورد زائرین مکه و مقررات خلیج فارس پیوست. دولت ایران قرنطینه سازی وبای خوزستان که در سپتامبر 1889 در شوشتر روی داد را دستور داد.(197) این موضوع همیشه امکان پذیر نبود چونکه تسهیلات و دیگر امکانات مورد مؤثر وجود نداشت. چنین بود در جولای 1892، هنگامی که کنسول بریتانیا اصرار به صدور دستور قرنطینه سازی در بندرعباس و لنگه کرد (117 و 118).
پس از یک توافقنامه با دولت ایران در سال 1897، خدمات قرنطینه ای خلیج فارس، توسط حکومت هندوستان تأمین میشد که متصدیان پزشکی خودرا در صدر پنج ایستگاه قرنطینه ای خلیج فارس گماشته بود. این قرنطینه ها دارای تجهیزات ضد عفونی در بوشهر، محمره، بندرعباس، لنگه و جاسک بودند. اعضایی از خدمات پزشکی هندوستان، کادر ایستگاهها را تشکیل میدادند و توسط پزشک «مقیمی بوشهر» نظارت می شدند. ولی حقوق آنها از طریق دولت ایران پرداخت می شد. آنها هیچ مسئولیتی در مورد سلامت عمومی شهری که ایستگاه در آن مستقر بود نداشتند، هر چند دواخانه های بریتانیایی در بوشهر و بندرعباس ( از سال 1906) وجود داشتند. امّا امکاناتی برای توقف اعراب گریزان از اپیدمی های آنسوی خلیج فارس بسوی سواحل ایرانی نداشتند. سرپرستی امور پزشکی با بوشهر بود، امّا دو پزشک نیز در آنجا بودند. سرپرستی بوشهر، به شورای حفظ الصحه گزارش می داد. این حقیقت که مسلمانان ایرانی مجبور بودند تأییدیه بهداشتی از پزشکان بریتانیایی بگیرند موجب مقداری رنجش شد و حتی موجب تظاهرات ضد بریتانیایی در سال 1899 در بوشهر گردید. از این رو جای شگفتی نیست که در سال 1928، رضا شاه که به شدت ناسیونالیست بود، نظارت بر سیستم قرنطینه ای خلیج فارس را از بریتانیا گرفت (119).
بهترین توصیف اینکه چگونه سیستم قرنطینه ای فعالیت می کرد را می توان در بوشهر مشاهده کرد جایی که اکثر سیاحان اروپایی به آنجا سفر می کردند و از این رو مجبور بودند که مدیریت آن را تجربه کنند. از آنجا که حکومت «هند- بریتانیا» وکالت مسئولیت نگهداری و مدیریت سیستم قرنطینه ای خلیج فارس را بعهده داشت، جراح مقیمی انگلیس در بوشهر، متصدی سلامت بندر بود، امّا تقویت و حمایت از مقررات قرنطینه ای، از وظایف مسئولین گمرکات بوشهر محسوب میشد. ایستگاه قرنطینه ای در جزیرة عباسک در «خور» منتهی به بوشهر قرار داشت.(119)
نظارت قرنطینه ای در عرشه کشتی انجام می شد. کشتی های طاعون زده مجبور بودند تا پرچم زرد رنگی را افراشته کنند؛ از لنگرگاه به بوشهر یکساعت راه بود. نخست، ده روز قرنطینه برای کشتی ای که از کراچی می آمد اعمال می شد ولی در اوایل 1907 به نصف تقلیل یافت. کشتی های تجاری سریع السیر، چهار روز سفر می کردند، از این رو، یک یا 5/1 روز برای توقف در جزیرة قرنطینهای، پیش از کسب اجازه برای ورود به بوشهر، کافی بود. برادلی- بیرت، اقامت اش را در آنجا، ” عالم برزخی“ توصیف کرد. ایستگاه قرنطینه ای ساختمانی بود که به شتاب ساخته شده امّا حقیقتاً تمام امکانات لازمة یک اقامت کوتاه و اجباری را داشت. دو ایرانی از کارکنان آنجا بودند. برای مسافران آسیایی ، کلبه هایی بود؛ امّا ساختمانی دیگر بجز یک کوره خانه برای از بین بردن البسة طاعون زدگان وجود نداشت. برای فرد اروپایی، معاینة پزشک تشریفاتی بود ولی برای مسافر آسیایی، یک مقدار کمتر سطحی در نظر گرفته می شد. تفاوت رفتار میان انگلیسی و غیر انگلیسی، موجب برانگیختن د ویلمورین در سال 1895 شد، یعنی هنگامی که متوجه شد حاکم ایرانی، بندر را به روی تمام کشتی ها از جمله ایرانی، مسدود کرده است. امّا کنسول بریتانیا به کشتی های انگلیسی اجازه ورود داد ولی کشتی های دیگر مجاز به پهلو گرفتن نبودند. در سال 1899 بدلیل رخداد طاعون« بیماری ای که تا آن تاریخ ناشناخته بوده و ترسی از آن موجود نبود» سیستم قرنطینه ای تحت اتهام قرار گرفت و آشوبی در بوشهر رخ داد. از این رو، مردم از مقررات بهداشتی منزجر شدند، مقرراتی که بیشتر برای آنان یک تحمیل محسوب می شد تا اینکه مورد علاقة آنان باشد(119) .
امّا با این وجود، هنوز زود است که بتوان در مورد اثرات و اقدامات قرنطینه ای خلیج فارس نظر قطعی را صادر کرد و بتوانیم اثر بخشی آن را در رویارویی با اپیدمی های منطقه ارزیابی کنیم. از آنجا که احداث قرنطینه و اقدامات پیشگیرانه بیماری ها در خلیج فارس خود صحنة رقابت قدرت های بزرگ بوده است، اطلاعات ضد و نقیض یک جانبه گرایانه فراوانی وجود دارد. بحث و گفتگو در مورد وضعیت قرنطینه از گزارش سالانه سرپرستی کاکسی، سرکنسول انگلیس در بوشهر (1911-1905) نیز هویدا است:
« پزشک نمایندگی مقیم کمافی السابق از سوی دولت ایران، مسئولیت ادارة قرنطینه را به عهده دارد و از این بابت پیش آمدی هم رخ نداده تا سبب بروز اختلاف نظر با مقامات محلی گردد.نمایندگان کشورهای خارجی بطور فزاینده نسبت به ادارة قرنطینه توسط انگلستان رشک می ورزند، و از هر فرصتی هم برای انتقاد از رژیم ما، دریغ نمی کنند. این نگرش و طرز برخورد ظاهراً تا حدودی در تهران هم پژواک یافته است: زیرا با وجودی که دکتر نمایندگی به عنوان مسئول امور بهداشتی دولت ایران در خلیج فارس گزارش های منظمی را راجع به امور بهداشت که دکتر اشنایدر فرانسوی دبیر آن است، همواره سعی بر آن دارد که این گزارش را نادیده انگاشته و کلاً بدان بی اعتنایی نماید، و در عوض بر گزارش های غیر مسئولانه دکتر بوسیه پافشاری کند.» (120)
امّا از سوی دیگر سیستم قرنطینه ای که در جنوب بنیان آن پایه گذاری شد خود موجب الگو برای تأسیس چنین تأسیسات درمرزهای دیگر ایران، بویژه سواحل دریای خزر گردید.
افزون بر این، ایستگاههای قرنطینه ای، خدمات دیگری نیز ارائه می دادند که می توان بعنوان مثال از خدمات کادر پزشکی قرنطینه در دواخانة خیریه ای که در مارس 1906 در بندر عباس گشایش یافت نام برد که به گفتة لوریمر، تحت اقدامات حکومت هندوستان، خدمات این دواخانه بیماران فقیر را تحت پوشش قرار می داد (121).
سدید السلطنه بندرعباسی نیز به مطلب فوق الذکر اشاره کرده است:
« طبیبی از ایرانی ها در عباسی نیست، فقط دکتور قرانتین طبابت مرضی می نماید، آن هم انگلیسی است، ضعفاء مجاناً معالجه می شوند. مصارف دوا از قونسولگری انگلیسی ها دهند، دواجات متداوله در عباسی نیست، هر گاه ندرتاً پیدا شود از قدمت زمان مفید فایده نیفتد، قرانتین عباسی کلیة مواجب و مصارف آن را دولت ایران دهد لاکن در تحت اقتدار انگلیسی ها است، دکتور مجبوراً از انگلیسی ها باید تعیین شود، و دکتر با پردة ایران برای تفتیش به کشتی ها رود، ادارة گمرکی ماهی بیست تومان به دکتور قرانتین دهد مخصوص معالجة اعضاء اداره، صورت مصارف ادارة قرانتین، مواجب دکتر تقریباً ماهی یکصد و بیست تومان می شود» (122).
در هر صورت، بسیاری از شهرهای ایران قارجاریه فاقد تأسیسات بیمارستانی بودند و اگر هم موجود بود شامل دواخانه ها و بیمارستان هایی بود که در اواخر قرن نوزدهم توسط نمایندگی های خارجی کنسولگری ها و هیئت های مذهبی در تهران، اصفهان، مشهد، کرمان و بوشهر گشایش یافتند. در بوشهر، دواخانة انگلیسی و بیمارستان کوچک بخش مقیمی بریتانیا، تعداد13 هزار بیمار سرپایی را در سال 1907 تحت مدوا قرار دا ده بود(123).
بجز دواخانة خیریه وابسته به نمایندگی دولت انگلیس در بوشهر، بریتانیایی ها با مشارکت داوطلبانة تجار محلی، ساخت یک بیمارستان همراه با دواخانة آن را در سال 1913 آغاز کردند. در پایان سال 1920، کار با بنّای اقامتگاه بریتانیا و تحت نظارت مهندس اجرایی بریتانیا در بنادر خلیج فارس، شروع شد. و اولین طبقه تقریباً در سپتامبر 1921 کامل بود. در آوریل 1923، بیمارستان خیریه ای بوشهر آغاز به کار کرد. هنوزکمبود بسیاری از ضروریات مانند برق، آب آشامیدنی، آشپزخانه، قسمت ویژة کارکنان و سیستم فاضلاب بهداشتی حس می شد. از آنجا که امکانات ایجاد روشنایی با برق در ساختمان دیده شده بود، دو موتور برق خریداری گردید وبا کمک های از AIOC، منبع سوخت مجانی برای انرژی نیز بدست آمد. یک فاضلاب رو به دریا و یک آب انبار بزرگ نیز ساخته شده بود (124).
دکتر سیریل الگود در مورد این بیمارستان چنین می نویسد:
« این بیمارستان یک سازمان خیریه و افتخاری بود و به عنوان مؤسسه ای ایرانی تأسیس شده و با کمک های مالی این دو دولت اداره می شد. غرض از تأسیس این بیمارستان از ابتدای کار این بود که همراه درمانگاه نمایندگی و توسط جراح آن مورد استفاده قرار گیرد و در این نیت مؤسسات ایرانی و انگلیسی، هر دو شریک بودند ( زیرا در غیر این صورت هیچ یک از دو طرف کمک نمی کردند). ادارة این مؤسسه از نظر قانونی از طرف مؤسسات به کمیتة مخصوصی که دو عضو ایرانی و دو عضو انگلیسی داشت واگذار شده بود. بدیهی است این بیمارستان یک مؤسسة ایرانی یا بیمارستان دولتی نبود زیرا دولت ایران به ساختمان آن یا به مخارج سالیانة آن کمکی نمی کرد. این مؤسسه با سازمان قرنطینه هم ارتباطی نداشت. بر عکس این بیمارستان از نظر انگلیسی ها حائز جنبه رسمی بود زیرا دولت بریتانیا در آن حق مالکیت مختصری داشت که دولت ایران از آن حق محروم بود و به علاوه دولت انگلیس بود که طرح ها و نقشه ها را به مورد اجرا می گذاشت، بر ساختمان ها نظارت داشت، وسایل پزشکی را فراهم می آورد و حقوق کارمندان عالی رتبه را می پرداخت »(125).
از خدمات پزشکی برجسته ای که در حاشیة شمال خلیج فارس در مناطق نفت خیز از اواخر قاجاریه دوران پهلوی جاری بود، ارائه خدمات پزشکی بخش مجهز طبی شرکت نفت ایران – انگلیس بود که خدمات خود را معطوف به کارمندان و خانواده های ایشان نکرده بود بلکه تعداد بسیار زیادی از افراد بومی و غیر وابسته در سرزمین های نفت خیز خلیج فارس نیز از این تسهیلات استفاده می بردند (126).
کنسولگری های بریتانیایی مختلف نیز کمک های پزشکی برای فقرا ارائه میدادند. در اکثر موارد، گماشتههای پزشکی هندی، خدمات اصلی پزشکی را به انجام می رساندند. در بوشهر، دواخانة بریتانیایی و بیمارستان کوچک اقامتی انگلیسی ها، 12 هزار نفر را سرپایی در سال 1907 تحت درمان قرار داد. دواخانة کنسولگری بریتانیا در اهواز، تقریباً یکصد بیمار در هر روز را تحت مداوا قرار می داد (127).
APOC بریتانیایی خدمات پزشکی اش را برای کادر خود برقرار کرد و خدمات رایگانش ( شامل دندانپزشکی) را به مردم محلی که هیچ ارتباطی با شرکت نداشتند نیز گسترش داد. دو بیمارستان را ( یکی در میدان های نفتی و دیگری در آبادان) فعال کرد که اولی مدرن ترین بیمارستان ایران بود. همچنین 12 دواخانة جداگانه ( نه عدد در میدان های نفتی؛ یکی در محمره، یک در بوارده و یکی در پالایشگاه) تأسیس کرد. بیمارستان مناطق نفتی دارای ظرفیت 88 تخت، شامل یک دواخانه، دو اتاق عمل ( یکی برای موارد عفونی و دیگری برای موارد غیر عفونی) یک آزمایشگاه و یک واحد رادیولوژی بود. بیمارستان آبادان دارای ظرفیت 100 تخت، یک دواخانه، یک تشکیلات جراحی دندان، یک اتاق عمل، آزمایشگاه پاتولوژی، ایستگاه ضد عفونی و تجهیزات اشعة ایکس بود. تعداد بیماران معالجه شده در مناطق نفتی، بالغ بر 90000 نفر در سال 1926 بود در حالی که در آبادان این تعداد به 140000 نفر در همان سال رسید. APCOدر مناطق نفتی، یک سرپرست پزشکی ارشد، دو سرپرست پزشکی مقیم، یک سرپرست پزشکی عیادت کننده، یک جراح مشاور، یک پاتولوژیست و یک افتالمولوژیست استخدام کرد. این افراد با 26 پرستار محلی، زیر نظر یک رئیسه اروپایی و هشت پرستار اروپایی پشتیبانی می شدند. تعداد مشابه ای از این کارکنان نیز در آبادان استخدام شدند(128).
در شمال خلیج فارس در دوران قاجار، بررسی نهادهای بهداشتی از دواخانه های میسیونری و سیستم های قرنطینه ای تا بیمارستان های مدرن، اینگونه بر ما آشکار می سازد که جامعة قاجار ساکن خلیج فارس در مسیر تند تغییر پارادایم درک و برداشت از سیستم های سنتی خود به سوی طب پیشرفتة غربی بوده است. هر چند این حرکت در شمال خلیج فارس همانند دیگر بخش های سرزمین ایران دیرتر از کشورهایی چون هندوستان، تونس، مصر و امپراطوری عثمانی آغاز شد امّا با همگرایی در قدرت سیاسی، این راه از اواخر سدة هجدهم هموار شد (129).
در بنادر و جزایر خلیج فارس طی دوران قاجار، سه سیستم مشخص از دانش پزشکی در جولان بودند که شامل طب جالینوسی – اسلامی، طب تودة مردم و طب النبی بود. این سه نظام پزشکی، در این سرزمین با هم همزیستی داشتند و انتقال بدون شکافی از یکی به دیگری نیز صورت می پذیرفت. بار عمدة ارائة خدمات سلامت بر دوش شفاگران روحانی (دعانویسان، افسونگران، مقدسین)، اطباء جالینوسی – اسلامی و شفاگران سنتی ( مانند پیرزنان، دلاک ها، شکسته بندها ) بود. همة مردم، حتی کسانی که عقیده ای دال بر وجود تئوری پزشکی اخلاط نداشتند، دوگانة گرمی و سردی طب جالینوسی – اسلامی را بصورت گسترده بکار می بردند. امّا با بنیان دارالفنون و آشنایی با علوم جدید، پزشکی از هالة روحانی خود جدا افتاده و سیمایی نظام مند یافت که می توانست تدریس شود (130). به زبان دیگر در قرن نوزدهم، حرک تدریجی جامعه از درمان سنتی مبتنی بر ایمان به سوی تئوری طب مبتنی بر شاهد و دلیل سوق یافت.